
درسدههای اخیر نظریات مختلفی درباره چگونگی و میزان دخالت دولت در اقتصاد مطرح شده است. از دیدگاه کلاسیکها و فیزیوکراتها که به حداقل و کمترین میزان دخالت دولت در اقتصاد باور داشتند تا سوسیالیستها و مارکسیستهایی که تنها وجود دولت انحصارگر در حداکثر مقیاس و میزان حضور در تولید و توزیع و سرمایهگذاری را عامل توسعه و افزایش رفاه عمومی و عدالت در جامعه توصیه میکردند، فلسفه اصلی حضور و وظایف دولت در اقتصاد، تامین زیرساختها و زیربناهای اقتصادی و اجتماعی مورد نیاز زندگی آحاد شهروندان و تسهیل تعاملات بازیگران و کارگزاران اقتصادی عنوان شده است که در تحلیل نهایی موجب دستیابی جامعه به سطوح بالاتری از توسعه و افزایش رفاه مردم و توزیع عادلانه امکانات عمومی و ثروت در سطح عموم میشود.