درست مثلِ بسیاری از مدیران!

چه بسیار برای هر کدام از فعالانِ عرصه فرهنگ و هنر پیش آمده است که خود را موردِ پرسش قرار دادهاند دربابِ ناکارآمدی مدیران و تصمیم گیرندگانِ فرهنگ و هنر و بعد پاسخ را این گونه دادهاند که خودشان آیا به قدرِ وسعِشان گام برداشتهاند؟ پرسش وقتی مهمتر جلوه مییابد که موضوع فرهنگ و هنرِ “جنوبِ نفتی جهان” باشد. القصه! یکی از روزهای چندسالِ پیش بود که مدیرکلِ فرهنگ و ارشاد خوزستان تماس گرفت و دعوت به صرفِ ناهار کرد. رفتم و ضمنِ صرفِ ناهار و دیدار، بيان کرد مایل است جشنواره فیلم در اهواز برگزار کند و دبیرش هم خودم باشم. بیشک موضوعِ عدمِ برگزاری جشنواره فیلمِ ثابت در اهواز همیشه مسألهام بوده؛ خاصه این که برکسی پوشیده نیست که جنوب جایگاه مهمی درسینمای کشور دارد؛ بسیار مهم. چرا باید همانندِ جشنواره کودک و نوجوانِ اصفهان، اهواز فاقدِ جشنواره ای پرقدمت باشد؟ بيان کرد م چند روزی بهم اجازه بدهید فکر کنم وبعد پاسخ میدهم. بيان کرد : “فقط جشنواره کوچک و جمع و جور باشد”! بيان کرد م: “بی شک من پای جشنواره بزرگ میایستم، و اگر قرار است جشنواره کوچک برگزار شود، همان بهتر که نشود”. چند روزِ بعد با تهیه یک فراخوانِ جامع الأطراف و یک برنامه کامل و برآوردِ مالی دقیق به دیدارِ مدیرکلِ ارشاد رفتم. فراخوان را که نگاه کرد (مثلِ بسیاری ازمدیران، طبیعتأ آن را نخواند!) بيان کرد : “این خیلی جشنواره بزرگیه”. بيان کرد م: “اهمیتاش به همین است”. بيان کرد : “برآوردت چقدره؟” بيان کرد م: “پایین نوشتم”. این یکی را دیگر خواند (مثلِ بسیاری از مدیران!). بيان کرد : “این پول را از کجا جور کنیم؟” بيان کرد م: “این دیگر کارِ شماست. ولی من به شما راهکار ارائه میدهم”. بيان کرد : “چه راهکاری؟” بيان کرد م: “درهمه جای دنیا وقتی یک فستیوال به نام شهر باشد، شهرداری هزینه میگند. در ضمن ادارات و شرکتهای زیادی هم در اهواز هستند و بخصوص منطقه آزاد. ارشاد هم مجری برگزاری باشد”. معاونتِ فرهنگی و اجتماعی شهرداری اهواز، شخصِ پُرمدعایی بود که بدونِ این که بداند هنر و فرهنگ را چگونه مینویسند و مبحثٍ اجتماعی و شهر یعنی چه، با رانت شده بود تصمیم گیرنده فرهنگ و هنرِ شهرداری اهواز که همه عملکردش برگزاری جُنگ و دعوت از بازیگرانِ دسته چندم و فَشَلِ تلویزیون و تقلید صدا بود، با حقِ ماموریت کاری!! به دلار و یورو نصفِ دنیا را رفته بود که بیاموزد چگونه یک شهر، باید فرهنگی و هنری باشد و جامعهای شاداب و در عین حال مطالبهگر و پرسشگر داشته باشد!! خب، گمان کردم که این را دیگر مدیرکل میتواند بیاورد پای جشنواره. مدیرکل ارشاد بيان کرد : “پس شروع کنیم”. بيان کرد م نمیتوانیم”. بيان کرد : “چرا؟”. بيان کرد م: “برای این که جشنواره باید مجوز داشته باشد”. بيان کرد : “خودمان مجوز میدهیم”. بيان کرد م: “نه دیگه شما در این مورد باید از سازمان سینمایی وزارت ارشاد مجوز بگیرید”. بيان کرد : “نمیدانستم”. به همین راحتی! یک مدیرکل ارشاد از مقرراتِ کاری ادارهاش بیخبر و بیاطلاع بود (درست مثلِ بسیاری از مدیران!). بيان کرد : “مجوز به چی نیاز دارد؟” بيان کرد م: “اول یک نامه و شرحِ ضرورتِ برگزاری جشنواره”. بيان کرد : “خودت بنویس!” بيان کرد م: “اما نامه با سربرگِ اداره کل ارشادِ استان و با امضای شما باید باشد”. نامه مدیرکل ارشاد را خودم نوشتم، او فقط امضاء کرد (درست مثلِ بسیاری از مدیران!). بيان کرد م: “حالا باید چند نفر عضو شورای جشنواره باشند که یکی از آنها باید استاندار باشد”. بيان کرد .: “ضروریه؟” بيان کرد م: “چون جشنواره ملی هست، بله ضروریه و بعد هم میشود به همین مناسبت استاندار را درگیر جشنواره کرد تا اداراتِ دیگر از ارشاد حساب ببرند”. بيان کرد : “بقیه چی؟”. بيان کرد م: “من و شما هستیم، از آقای کیانوش عیاری و رضا میرکریمی هم درخواست میکنیم عضو شورای جشنواره باشند. اما استاندار و شهردار با شما”. توافقِ آقای عیاری ورضا میرکریمی که آن زمان مدیرعامل خانه سینما بود را گرفتم. (چندماه بعد مدیرکل ارشاد نه تنها نتوانست امضای استاندار و شهردار را بگیرد، بلکه حتی موفق به دیدار با آنها نشد!) شروع کردیم به مقدماتِ برگزاری. بيان کرد ند: “فراخوان را منتشر کنیم”. بيان کرد م: “نمیتوانیم”. بيان کرد ند: “چرا؟” بيان کرد م: “برای این که وقتی فراخوان منتشر شود، باید جوایزِ نقدی را هم اعلام کنیم، وقتی هنوز پولی نیست، چطور میتوانیم چنین تعهدی بکنیم؟” بيان کرد ند: “هزینه جشنواره زیاد است”. بيان کرد م: “یک ماه پیش برآورد را نشانتان دادم. میتوانستید همان وقت موافقت نکنید. ضمنأ برآوردِ جوایز که مشخص است، باقی هزینههای اجرایی فقط با امضای دبیر که خودم هستم و مدیرکل ارشاد خرج میشود. بخشی از برآورد هم خرج آزادی زندانیهای بی بضاعت، خاصه زنان میشود که در ایامِ برگزاری جشنواره با حضورِ سینماگران گلریزان میشود”. عملأ راه هرگونه سوءاستفاده مالی به رویشان بسته شده بود. حکمِ دبیری مرا هم صادر کرده بودند و نه تنها رسانهای شده بود، بلکه بسیاری سینماگران ارجمند رسمأ در رسانهها اظهارِ لطف کرده بودند. اداره کلِ ارشاد عملأ هیچ راهی نداشت جز این که همه تلاشِ خودشان را میکردند تا جشنواره برگزار شود. سه ماه تمام با هزینه شخصی، مقدماتِ جشنواره را پیش بردم. هیچکس کنارم نبود. من بودم و یک موبایل که سرصبح و دمِ شب نمیشناخت. با همه نمایندگان مجلس دیدار داشتم. مسئولین ریز و درشتِ دیگر. با مدیرکلِ صدا و سیما و خیلیهای بیربط و باربطِ دیگر. نمیدانستم، یعنی به تدریج میفهمیدم که مدیرکلِ ارشاد خیلی کوچک است (مثلِ بسیاری از مدیرانِ دیگر!) و به همین علت مسولینِ ارشد و نمایندگان برایش تره هم خُرد نمیکردند. یک روز متوجه شدم مشاورِ یکی از چهرههای تأثیرگذارِ دولت، جنوبی ست. فورأ به او تلفن کردم و موضوعِ جشنواره که با فعالیتِ آن جناب همخوان بود را شرح دادم. در همان تماس بيان کرد : “برآوردتان چقدر است؟” بيان کرد م: “برآوردمان فلان رقم است، اما بخشی از آن را تأمین کردیم که در واقع لجستیکی ست و نقدی نیست”. بسیار موضوع را پسندید و قولِ همکاری داد. بيان کرد درخواستتان را فوری بنویسید و ارسال کنید. دو روز بعد تماس گرفت و بيان کرد شماره مدیرکل ارشاد را به او بدهم. فوری به مدیرکل ارشاد تلفن کردم و بيان کرد م الان از دفترِ فلانی به شما تلفن میکنند. لطفا تلفنتان را مشغول نکنید. همان روز با مدیرکل ارشاد قرار گذاشته بودیم به دیدارِ یکی از معاونین استاندار برویم. در بینِ راه و در راهروی استانداری بيان کرد م: “فلانی به شما تلفن کرد؟” بيان کرد : ” آره”. بيان کرد م: “چی شد؟” بيان کرد : ” از من خواستند آخر هفته بروم تهران تا جلسه حضوری داشته باشیم، من هم بيان کرد م این هفته وقت ندارم، هفته دیگر تماس بگیرید، ببینم برنامهام چی هست؟!”. من مات مانده بودم. مدیرکل ارشاد گند زده بود به همه برنامه فرهنگی، هنری و اجتماعی که در ذهنم بود و برای محقق شدنشان از جان مایه گذاشته بودم. مدیرکل ارشاد که نتوانسته بود حتی شهردار را ببیند (چه برسد به تأمین مالی) حالا به راحتی داشت اعتبار مالی قابل توجهی که از تهران هزینه میشد را از بین میبرد. فورأ با مشاور فلان شخصیت تماس گرفتم و وانمود کردم چیزی از مکالمه با مدیرکلِ ارشاد نمیدانم. آن جناب بيان کرد : “آقای باوی ساجد موضوع را فراموش کنید”. بيان کرد م: “چرا؟” بيان کرد : “وزیرارشاد دیوار به دیوارِ دفترِ حاج آقاست. برای دیدار با حاج آقا، یک هفته قبل تماس میگیرد و قرار میگذارد، آن وقت حاج آقا شخصأ بيان کرد با مدیرکل ارشادتان تماس بگیرم بیاید تهران، مدیرکل میگوید وقتم پر است، هفته دیگر تماس بگیرید! حاج آقا هم از من نتیجه تماس را خواست، من هم واقعیت را بيان کرد م و حاج آقا بيان کرد درخواستشان را بایگانی کنید”. آن جناب ادامه داد: “شما و استانتان تاوانِ مدیرانتان را میدهید”. من هیچ چیز برای بيان کرد ن نداشتم. از روی پلِ هلالی که پیاده میگذشتم، ضمنِ این که به شطِ نیمه جانِ کارون نگاه نگاه میکردم، فقط به یک چیز فکر میکردم؛ زنان و مردانِ زندانی بیبضاعتِ اهوازی که میتوانستند به مناسبتِ برگزاری جشنواره فیلم ملی اهواز، آزاد شوند و دوشادوشِ پارههای تنشان باشند. سه ماه یا شاید بیشتر و آن همه هزینه و وقتی که گذاشته بودم، مطلقأ برایم مهم نبودند. همین طور که روی پل هلالی راه میرفتم، تصور میکردم در راهروی زندان هستم.
ارسال نظر